آگهی

شهریار عباسی
shahriarabbasi@yahoo.com

مرد با لبخند گفت:خوشحالم که دوباره می بینمت
زن نگاهی به چهره مرد کرد.
مرد گفت: خیلی وقته همدیگه رو ندیدیم
زن لبخند زد ولی چیزی نگفت.
مرد در قندان را برداشت و آن را نزدیک فنجان چای زن گذاشت و گفت:
چای ات سرد نشه
زن دستش را دور کمر فنجان گرفت و سرش را تکان داد.
مرد به صندلی تکیه زد و گفت: فکر نمی کردم دوباره ببینمت!
بعد خودش را از صندلی جدا کرد و و دستهایش را روی میز گذاشت و گفت: خیلی عوض شدی!
زن آرام گفت: واقعا!؟
مرد دوباره به صندلی تکیه زد و با خنده گفت: چه عجب بالاخره به حرف اومدی
صورت زن گل انداخت.
مرد گفت: منشی ام شوهر کرده می خواهد بره یه نفر رو لازم دارم. فکر کرده بود تو هم برای کار اومدی
زن خواست چیزی بگوید اما به چهره مرد نگاه کرد و ساکت ماند.
مرد روی میز خم شد و دستهایش را به هم قفل کرد و گفت: خوب! از خودت بگو . کجایی؟ چیکار می کنی؟
زن خودش را کمی از میز مرد کنار کشید.
مرد به فنجان اشاره کرد و گفت: سرد شد
زن چای را بدون قند سر کشید و وقتی فنجان خالی را روی میز گذاشت دستپاچه گفت: ببخشید
مرد گفت: راستی شوهر کردی؟
زن سرش را پایین انداخت.
مرد گفت: ولش کن من را چه جوری پیدا کردی؟
زن خواست بگوید آگهی روزنامه اما چیزی نگفت.
تلفن روی میز زنگ زد.
مرد گوشی را برداشت و گفت: مهمان دارم. تلفن وصل نکنید
مرد گفت: به منشی گفتی برای کار اومدی!؟
بعد بلند خندید و گفت: ناقلا!
چشمش به ورقه ی زیر دست زن افتاد. ورقه را کشید. نگاهی به آن انداخت و گفت: خدای من! فرم هم که گرفتی!
نکنه واقعا برای کار اومدی!؟ ما اینجا دکتر نمی خواهیم خانم دکتر. یه منشی ساده می خواهیم
زن نگاهی به وسایل پزشکی روی میز و اسکلت کنار صندلی کرد.
زن گفت: من باید برم
مرد از روی صندلی بلند شد و گفت: کجا به این زودی! می دونی چند ساله ندیدمت!؟
زن هم بلند شد و گفت: کار دارم
مرد دستهایش را به نشانه تعجب باز کرد و گفت: هر طور راحتی اما خوشحال می شم ببینمت. به ما سر بزن
زن یادش رفت خدا حافظی کند و سریع از اتاق خارج شد.
توی خیابان زن برگشت و به پنجره اتاق مرد نگاهی کرد: این دیگه کی بود!
روزنامه را از کیفش درآورد و یکی از شماره هایی را که دورش خط کشیده بود نگاه کرد و رفت داخل باجه تلفن عمومی.
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

31931< 3


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي